برادرش خیلی سریع متوجه شد. و راهی جبهه می شود، اما حمیدرضا آن عاشق دلباخته خدا و امام از دوستانش عاجزانه می خواهد که جای او را به برادرش نشان…
برادرش خیلی سریع متوجه شد. و راهی جبهه می شود، اما حمیدرضا آن عاشق دلباخته خدا و امام از دوستانش عاجزانه می خواهد که جای او را به برادرش نشان ندهند و برادر بزرگوارش با پرس و جوی زیاد و پی گیری توسط برادران در بلندگوی جبهه نمی تواند او را بیابد، و تنها به لار بر می گردد. حمیدرضا که پشت سنگر ها خودش را پنهان کرده بود با رفتن برادرش نفس راحتی می کشد و احساس شادی و شعف تمام وجودش را فرا می گیرد.
شهید حمیدرضا پرند
نام پدر: غلامرضا
تاریخ تولد:۲۴/۷/۱۳۴۶
تحصیلات: سوم دبیرستان
محل شهادت: فاو
تاریخ شهادت: ۱۴/۰۳/۱۳۶۵
عملیات: ام القصر
صدای فرزندی معصوم در محله امام زاده میرعلی بن الحسین علیه السلام از نوادگان امام سجاد علیه السلام واقع در شهر قدیم لار در خانه ای پر از مهر و محبت به گوش رسید. حمید رضا دوران ابتدایی اش در دبستان انوشیروان ، راهنمایی اش را در مدرسه شهید فراست با موفقیت پشت سر گذاشت. حمیدرضا اعتماد به نفس بالایی داشت و هر کاری را می خواست انجام دهد انجام می داد. رابطه اش با خواهر ها و برادرها و پدر و مادرش خیلی خوب بود. دلسوز و مهربان بالاخص نسبت به پدر بود زیرا که پدر بیمار بود و مراقبت شدید او همه را به شگفت آورده بود و در هیچ مهمانی و تفریحی شرکت نمی کرد و پدر را تنها نمی گذاشت.
بچه مسجدی بود و نماز اول وقت را در مسجد می خواند و دوستانش را به این کار تشویق می نمود. شب های ماه مبارک رمضان، پشت بام می رفت و با صدای دلنشین و خدایی اش مناجات می خواند و همسایگان را برای سحری بیدار می کرد به نماز شب عشق می ورزید، با قرآن و مفاتیح الجنان مانوس بود و دعاهایی می خواند که مردم کمتر آنها را می خواندند یا شنیده بودند.
در فعالیت های قرآنی و مذهبی و فرهنگی شرکت فعال داشت، و رتبه کسب می کرد. حمیدرضا در حین فعالیت هایش درس می خواند و در سال چهارم دبیرستان رشته تجربی تحصیل می کرد که تصمیم گرفت به جبهه برود اما هر بار با مخالفت خانواده روبرو می شد، بالاخره تصمیمش را گرفت که عازم شود اما به دلیل اینکه شاید خانواده او را برگردانند، بین راه سوار اتوبوس شد تا بتواند به آرزوی دیرینه اش برسد.
برادرش خیلی سریع متوجه شد. و راهی جبهه می شود، اما حمیدرضا آن عاشق دلباخته خدا و امام از دوستانش عاجزانه می خواهد که جای او را به برادرش نشان ندهند و برادر بزرگوارش با پرس و جوی زیاد و پی گیری توسط برادران در بلندگوی جبهه نمی تواند او را بیابد، و تنها به لار بر می گردد. حمیدرضا که پشت سنگر ها خودش را پنهان کرده بود با رفتن برادرش نفس راحتی می کشد و احساس شادی و شعف تمام وجودش را فرا می گیرد.
حمید رضا بسیار مهربان و خواستنی بود، همه او را دوست می داشتند و کمتر حرف می زد و بیشتر قرآن می خواند. حمیدرضا همچون کبوتری عاشق، پرواز کنان در فروردین ماه ۱۳۶۵ به جبهه های حق علیه باطل عازم شد و دلیرانه جنگید و به مدت چند ماه بعد در تاریخ ۱۴ خرداد ۶۵ در عملیات فاو شرکت کرد و بر اثر اصابت خمپاره پس از قطع پا با فریاد” یا زهرا و یا حسین ” دعوت معبودش را لبیک گفت و آسمانی شد و نام مطهرش در دفتر شهیدان ثبت گردید. حمیدرضا با شهادت خود، درس ایثار و از خودگذشتگی به همه دوستان، آشنایان و همشهریان خود آموخت
نصایح شیرین و دلچسب حمیدرضا به دوستان و آشنایان:
حمیدرضا وصیت نامه ای و حتی نامه ای برای خانواده ننوشت که شاید محل استقرار او را پیدا کنند و او را از جبهه برگردانند اما همیشه در بین دوستان آنها را به یک مطلب مهم سفارش می نمود: با درس خواندن و مستحکم کردن سنگر مدرسه و مبارزه با جهل و نادانی می توانید به استقلال کامل دست یابید و دشمنان خود و انقلاب را به زانو در آورید و ادامه دهنده ی راه شهدا باشید و لحظه ای از یاد خدا غافل نشوید و همیشه خداوند را بر اعمال و کارهای خویش ناظر بدانید.
سلام و درود
حمیدرضا هستم
ممنونن از لطف شما که این چنین زیبا و شیوا داستان زندگی عموی شهیدم را به رشته تحریر دراورید و به اختصار مطالبی را واگو نمودید
البته ایشان مکاتباتی با خانواده داشته اند که در ان نام تک تک اعضای خانواده ما را اورده و از انها یاد کرده بودند
روحشان شاد
راهشان پر رهرو
سلام و درود
حمیدرضا هستم
ممنونن از لطف شما که این چنین زیبا و شیوا داستان زندگی عموی شهیدم را به رشته تحریر دراورید و به اختصار مطالبی را واگو نمودید
البته ایشان مکاتباتی با خانواده داشته اند که در ان نام تک تک اعضای خانواده ما را اورده و از انها یاد کرده بودند
روحشان شاد
راهشان پر رهرو