در ایام دهه فجر انقلاب اسلامی و به منظور پاسداشت و گرامیداشت خاطرات آن زمان، سعی کردیم تا گپ و گفت هایی هر چند کوتاه با برخی از افراد تاثیرگذار …
در ایام دهه فجر انقلاب اسلامی و به منظور پاسداشت و گرامیداشت خاطرات آن زمان، سعی کردیم تا گپ و گفت هایی هر چند کوتاه با برخی از افراد تاثیرگذار انقلاب اسلامی در لارستان را ترتیب دهیم. اگرچه کم و کاستی در این زمینه وجود داشته و ناگفته های فراوانی هنوز باقیمانده است،اما در فرصت کم و بضاعت محدود به نظر می رسد نکات و خاطراتی خواندنی از مصاحبه ها استخراج گردیده است. با هم اولین مصاحبه را که با آقای حاج حسن بینا ترتیب داده شده در ادامه می خوانیم. ضمناً در بخشهایی از مصاحبه ها به دلیل اصرار بر حفظ اصل شیرینی خاطرات، مطالب به صورت محاوره ای ذکر شده است.
۱) میلادلارستان: ضمن سلام و این که دعوت ما را پذیرفتید؛به عنوان اولین سوال بفرمایید که اساساً انقلاب از لار چطور شروع شد؟
آقای بینا: بسمالله الرحمن الرحيم. با سلام خدمت شما . واقعیت اینکه انقلاب از لار البته بعد از شهرهاي ديگر شروع شد، ابتدا تعدادي از بچهها بودند که هسته مرکزی را تشکیل می دادند، برخی از آنها خدا رحمتشان كن شهيد شدن بچههايي كه تو انقلاب لار بودن و شهيد شدن يا فوت كردند حتماً بايد اسمشان را ببريم مثلاً شهيد نصيري، شهيد زرگري، شهيد امامي، مرحوم حقشناس، شهيد طالعي و…(برخی از اسامی در ذهنم نیست). ميتوان گفت اصل مركز انقلاب لار كتابخانه مهديه لار بود و فعالیت ها از آنجا و حسينيه حاج تقي آغاز ميشد.
البته يادي بايد بكنيم از حاج مهدي رحيمينژاد كتابخانه مهديه را ايشان راهاندازي كردند از اول، كه از سال ۵۴ به بعد بچهها با کتابهای جدید تر این کتابخانه را بروزتر کردند. كتابخانه مهديه كه يك روز پسرها بودند و يك روز دخترها. همينطور بچههاي مدارس هم ميآمدند به اين كتابخانه غير از بچههاي رحيمينژاد مثل شهيد محمد رحيمينژاد، شهيد علي رحيمينژاد كه آن موقع دبستاني بودند هم که می آمدند.
شهيد نصيري هم يك پایش در لار بود و يك پایش در سيرجان. وقتي به لار ميآمد به كتابخانه مهديه ميآمد و بچهها هم جمع ميشدند و خلاصه مكان انقلاب و صحبتهاي انقلاب و كارهايي كه در كتابخانه مهدي ميشد اطلاعات ميآمد آنجا و يك جوري ميكردند و دفترهايي درست ميكردند با كاغذ مثلاً روي آن مينوشتند جزوه شيمي، جزوه فيزيك، جزوه رياضي كه در صفحات اول آن چيزي نبود اما چند ورق بعد مثلاً پيامهاي امام، صحبتهايي كه امام كرده بود نوشته شده بود و بچههايي كه از دبيرستان ميآمدند آنها را راهنمايي ميكردند مثلاً ميگفتند جزوه رياضي كه روي ميز ۵ گذاشته را بخوانيد بچههايي كه اين كار را يك بار انجام داده بودند براي بار ديگر جريان را ميفهميدند و بدين صورت بچهها با انقلاب آشنا ميشدند و هسته مركزي تشكيل ميشد البته به صورت گمنام بود و معلوم نبود چه كسي چه كاري انجام داده است.
يا مثلاً آقاي نسابه در مسجد جامع قرآن را تفسير ميكردند و چون موبايل و تلفن نبود در خيابان همديگر را ميديدند و به هم اطلاع ميدادند و آقاي نسابه در كنار تفسير قرآن(تفسیر سوره بقره) به مسائل انقلاب و مبارزه با ظلم و ستم هم ميپرداختند يا شبهاي جمعه ضمن خواندن دعاي كميل مسائل انقلاب هم گنجانده ميشد و كمكم بچهها وارد جريان انقلاب شدند.
يك شب بچهها رفتند مسجد جامع و مشاهده كردند درِ مسجد بسته، وقتي پرسيدند گفتند كه دستور دادهاند اقاي نسابه نبايد سخنراني كند بچهها به در خانه آقاي نسابه رفتند و آقاي نسابه را از خانه بيرون آوردند (خیابان گردان سابق) البته نيروي نظامي هم مطلع شده بود و آمدند و در خيابان جلو آقاي نسابه و همراهان را گرفتند و گفتند شما حق نداريد برويد و تيراندازي هوايي كردند و چندتا از بچهها متفرق شدند البته قبل از آن در سه راه گردان سابق بانکی نیز تخریب شده و سر و صدايي راه انداخته بود . خلاصه آقاي نسابه را وارد كوچهاي كردند و در يك منزل جا دادند.
جریان دیگر که می توان گفت : بچهها وقتي از مسجد برميگشتند ميگفتند مثلاً امشب در فلان جا جمع ميشويم. يك شب به بانك صادرات آن زمان مقابل داروخانه حقيقت رفتند و مواظب بودند كه چيزي را آتش نزنند و كمكم اين خبر پيچيد كه لار هم وارد جريان انقلاب شده و كمكم اين سوال پيش آمد كه چرا مثلاً حكومت نظامي در جهرم باشد اما در لار نباشد و كمكم نيروهاي كماندو آمدند براي سركوب كردنشان.
يك خاطره ديگر كه يادم هست، يك شب بچهها رفتند امامزاده براي شام غريبان در شب يازده محرم كمكم از امامزاده حركت كردند و در كوچهاي كه مقابل مدرسه شهيد فراست بود به راه افتادند و هر كس ميپرسيد كجا ميرويد ميگفتند شام غريبان ميكنيم و دوتا از بچهها شعر انقلاب (فی البداهه) ميساختند و ميخواندند و در كوچههاي لار اوضاعي برپا شد كه سر و صدايي كرد و يادم هست به خانهاي رفتيم و صاحب خانه سر دو يا سه گوني ۲۰ كيلويي خرما باز كرد كه بچهها بخورند طوري كه فرداي آن روز تمام كوچه هسته خرما ريخته بود. بچهها حركت كردند تا رسيدند به خيابان گردان مقابل دبستان دهخدا كه ژاندارمري صداي بچهها را شنيده بود و به صورت مسلح آمدند بچهها هم از كوچه دهخدا نيامدند و از كوچههاي اطراف متفرق شدند و الحمدا… جان سالم به در بردند.
۲)میلادلارستان:دليل دير شروع شدن جريان انقلاب در لار چه بود؟
آقای بینا: مركز انقلاب قم بود و تهران و اطلاعيهاي كه در روزنامه اطلاعات پخش شد در رابطه با صحبتهاي امام و سيدمصطفي كه چهلم گرفته بودند تا آن زمان در لار هنوز چهلم گرفته نشده بود مثل جريان يزد و قم و ارتباطات خيلي كم بود مثل الان نبود كه زنگ بزنند مثلاً اگر قرار بود اطلاعيهاي از قم بيايد اول بايد اطلاعيه ميآمد شيراز كه ۱۳ – ۱۴ ساعت طول ميكشيد بعد حدود ۱۱ ساعت طول ميكشيد تا ميآمد لار آن هم اگر اتفاقي نميافتاد. و وقتي هم ميرسيد مثلا الان نبود كه دستگاه تكثير زياد باشد تنها يك دستگاه تكثير خريداري شده بود و توسط چند نفر كار ميكرد، مشكلات زياد بود.
۳)میلادلارستان:برنامهها در كتابخانهها چه بود؟
آقای بینا: برنامه اين طور بود كه مثلاً شهيد نصيري كه به لار ميآمد پشت يكي از ميزها مينشست و بچهها يكي يكي دور ميز مينشستند و راجع به انقلاب صحبت ميكردند راجع به اين كه امام در چه حال است و چه ميكند آن موقع امام در نجف بودند.
۴) میلادلارستان: جریان دستگیری آقای نسابه چگونه بود؟
آقای بینا: بگذارید تا یادم نرفته بگویم آقای نوربخش نیز در آن سالها در لار سخنرانی می کرد. در يكي از شبها كه شعار ميدادند. من تازه رسيده بودم رفتم حسينيه حاج تقي كه يكي از بچهها گفت اوضاع پسه، بچهها شعار ميدادند و ميآمدند كه آن شب باراني بود و لباسها گلي بود آقاي نسابه البته تندتر صحبت ميكرد آقاي نسابه سال ۵۶ در شبهاي محرم سخنراني داشت. البته ده شب اول رئيس شهرباني وقت باني بود. آقاي نسابه آخر سخنراني ميگفت:
آن سفر كرده كه صد قافله دل همره اوست
هر كجا هست خدايش به سلامت دارش
آقاي نسابه شجاع بود و راجع به حكومت اسلامي ميگفت در آخرين شب اسم آيتالله خميني را آورد و رفتند كه آقاي نسابه را بگيرند اما چون از آقاي آيتالله حساب ميبردند جرأت نميكردند اما حدود ۱۵روزي آقاي نسابه را بردند.
۵) میلادلارستان: شما زنداني هم شديد؟
آقای بینا: نخير ما كارهاي نبوديم.
۶) میلادلارستان:چندتا از شعارهاي كه آن زمان ميگفتند به ياد داريد؟
آقای بینا: بنيانگذار شعارها شهيد زرگري بود كه نمونه آن “زير بار ستم نميكنيم زندگي” و شعارهاي انقلابي ديگر كه بيشتر شعار دهندهها جوانان بودند.
۷) میلادلارستان:آيا افراد خاصي اعلاميهها را ميآوردند؟
آقای بینا: بله، يكي از آن افراد مرحوم حاج يوسف عسكريزاده(۱) بود يا به صورت دستنويس ميآوردند و آقاي نسابه به مردم ميدادند و از روي آن كپي ميكردند.
۸) میلادلارستان: حكومت نظامي در لار چگونه بود؟
آقای بینا: من از ۱۲ تا ۲۲ بهمن در لار نبودم و رفته بودم تهران. درآن زمان مردم و ژاندارمري از آقاي آيتاللهی خيلي اطاعت ميكردند. آقا بيشتر مايل بودند مردم آسيب نبينند و بيشتر با ژاندارمري مصالحه ميكردند.
۹) میلادلارستان: آيا زنان هم نقشي در انقلاب داشتند؟يعني همپاي مردان زنان هم ميآمدند م در راهپيمايي هم شركت ميكردند؟
آقای بینا:بله، همينطور كه گفتم كتابخانه مهديه يك روز مردان بودند يك روز زنان. تعدادي از زنان در راهپیمایی ها نیز از پيادهرو حركت ميكردند .
۱۰)میلادلارستان: جريان سه شهيدي كه در لار اتفاق افتاد فكر كنم ۱۴ دي ۵۷ بود؟
آقای بینا:در آن زمان در خيابان همت يعني فلكه شهرداري امروز تا باغ ملي.
۱۱) میلادلارستان: آیاخاطره ديگري هم داريد؟
آقای بینا: بله، مجسمه شاه كه در فلكه فرمانداري بود بچهها گفتند ميخواهيم اين مجسمه را بياريم پايين گفتيم خوب چطوري ميآوريد؟ تعدادي از جوانان كه انقلابيتر هم بودند به مجسمه بند بستند و ميكشيدند كه اين كار را با جرثقيل انجام دادند در اين زمان شهرباني باخبر شد آمدند اما تيراندازي نكردند و وقتي آنها رفتند بچهها مجسمه را پايين آوردند و پشت يك تاكسيبار بستند و از شهرجديد به طرف شهرقديم كشيدند و بقيه با موتورسيكلت يا پياده با شعار همراهي كردند اما نميدانم مجسمه را كجا بردند.
۱۲) میلادلارستان:آيا در مركز شهر يعني فرمانداري هم تظاهرات بود؟
آقای بینا:نه، فقط شهرقديم بود. تنها اتفاقي كه در شهرجديد افتاد مقابل سينما مشروبفروشي بود كه به آتش كشيدند و سينما نيز به آتش كشيده شد
۱۳) میلادلارستان:روزي كه امام به ايران تشريففرما شدند آيا شما بوديد ؟
آقای بینا:بله من بهشت زهرا بودم.
۱۴) میلادلارستان: آيا خاطرهاي از آن زمان داريد؟
آقای بینا: در آن زمان بچههاي لاري با دو اتوبوس آمده بودند البته امام قرار بود ۸ بهمن به ايران بيايند و آقاي آيتاللهي و نسابه با وسيله شخصي آورده بودند و در خانه آقاي عباسپور بودند ما هم در همان كوچه خانهاي اجاره كرده بوديم و شبها ميرفتيم پيش آنها و روزي كه قرار بود امام بيايد همه رفتيم بهشتزهرا و شهيد بهشتي گفتند كه بختيار فرودگاه را بسته و امام نميآيد و در اين هنگام بچههاي لاري راهپيمايي به راه انداختند آقا و آقاي نسابه جلو بودند يكي از آنها شهيد عفيفه بود كه شعار ميداد اگر خميني دير بياد تفنگچي از لار مياد مردم ميگفتند اينها از كجا آمدهاند؟ و همينطور كه جلو ميرفتيم بر تعداد تظاهركنندگان كه از شهرهاي ديگر آمده بودند افزوده ميشد.
تو خيابان شوش كه شلوغ بود آقا آنجا بود ما هم اسكورت آقا بوديم كه اتفاقي برايشان نيفتد وقتي چهره آقا را ميديدند ميگفتند اين آقا چه نسبتي با امام دارد و به خاطر چهره آقا كه شبيه امام بود در راهپيمايي شركت ميكردند حتي زناني كه در پيادهرو بودند ميپرسيدند اين آقا كيه؟
۱۵) میلادلارستان:خانوادههايتان مخالف نبودند؟
آقای بینا:بله خانوادهها بعضاً مخالف بودند حتي جرأت نداشتيم نوار بگذاريم كه براي گوش دادن به نوار شريعتي ميرفتيم مدرسهاي كه جنب بازار است كنار بركه آردفروشان كه الان منزل آقاي توكلي است كه پدر يكي از بچهها خدمتگزار آنجا بود و كليد دستش بود در باز ميكرد و نوار سخنراني امام در سال ۴۲ گوش ميكرديم.
البته در لار و شهرهاي ديگر هم خانوادههاي ترسو داشتيم هم خانوادههاي شجاع كه حتي در خانههايشان را باز ميگذاشتند تا بچههاي در آنجا پناه بگيرند.
۱۶) میلادلارستان:به نظر شما جوانان به خاطر شور انقلاب ميآمدند يا شعور انقلاب؟
آقای بینا:بعضي از جوانان عقيده داشتند اين حكومت به درد نميخورد كه هم شور داشتند هم شعور.
۱۷) میلادلارستان: بعضي از آنها منافق از آب در آمدند يا از انقلاب برگشتند اينها چگونه بودند؟
آقای بینا:نه آنهايي كه منافق بودند بچههايي نبودند كه بدون شعور باشند اما به خاطر اين كه آگاه نبودند و تازه يك رهبر آمده بود هنوز نميدانستند چه بايد بكنند.
*) میلادلارستان:شما تأثير انقلاب را چگونه ميبينيد؟ بر چه اساسي اوضاع فرق كرده؟
آقای بینا: اولا استقلالي كه داريم مثلاً نماينده شهرها مردم انتخاب نميكردند خودشان تعدادي انتخاب ميكردند يا مثلاً براي انتخاب نخستوزير شاه از انگليس و آمريكا و… دستور ميگرفت كه چه كسي نخستوزير شود و نخستوزير هم با نظر اوامر انگليس و آمريكا معاون انتخاب ميكرد.
مسأله دوم آزادي است مثلاً روز ۴ آبان كه تولد شاه بود دختران را بيحجاب مجبور ميكردند بروند استاديوم و شعار بدهند. به خاطر اين مسائل مردم انقلاب كردند. يعني هم استقلال مردم و هم دين مردم را به تاراج ميدادند.
*) میلادلارستان:خيلي از شما ممنونيم سخن پایانی … اگر پيامي براي جوانان داريد بفرماييد.
**)آقای بینا: به نظرمجوانان بروند و شرايط قبل از انقلاب را بخوانند كه قبل از انقلاب وضعيت ما چگونه بوده است شهر و روستايمان چگونه بوده است؟ مثلاً خودم كه معلم برازجان بودم از گردنههاي وحشتناك ميگذشتيم تا به شيراز و برازجان برسيم.
بروند و تحقيق كنند كه مردم در چه تنگناهايي زندگي ميكردند مشكلات زياد بود يا مثلاً وضعيت جادهها خراب بود وضعيت مدرسهها چگونه بود بيمارستان چطور بود دكترها فيليپيني و هندي و بنگلادشي بودند و با يك تحقيق ساده ميفهمند كه اين انقلاب را بايد نگهداري كنند و كمبودهاي الان با كمبودهاي آن زمان اگر مقايسه كنند يك در هزار هم نميشود.
(۱) در خصوص این موضوع در مصاحبه بعدی میلاد لارستان با حاج اسماعیل عسکری زاده مطالبی خواهید خواند
#بازنشر
بله اقای رویینا تفنگچی از لار میاد
جواب سوال ۱۰ کجاست واقعا؟
۱۰)میلادلارستان: جريان سه شهيدي كه در لار اتفاق افتاد فكر كنم ۱۴ دي ۵۷ بود؟
آقای بینا:در آن زمان در خيابان همت يعني فلكه شهرداري امروز تا باغ ملي.
با احترام خوب است از جوانانی که انزمان زندان رفتند هم ذکری به میان بیاید یا با انها مصاحبه بشود من بعضی را میشناسم اما شاید راضی نباشند . یکی از نوحه هایی که حاج یوسف عسکریزاده می خواند این بود: علی جان علی جان ببین رژیم ایران چه کرده بر عزیزان علی جان علی جان تاریخ یاد ندارد این حاکم ستمگر شرم و حیا ندارد این حاکم ستمگر
همچنین بعد از خاکسپاری شهید علی علوی جوانان خشمگین می خواستند به طرف ژاندارمری بروند که حسین غریبی انها را جلو بانک ملی خیابان همت متوقف کرد و با انها صحبت کرد. روز بعد از خاکسپاری علی علوی مردم شعار می دادند مردم سیاه بپوشید علی ما کشته شد