سلسله یادداشت ۶ قسمتی “شریعتی و نقد فرهنگ و تمدن غرب”که پنجمین بخش آن را در ادامه می خوانیم بخشی از فعالیت های پژوهشی صورت گرفته توسط یکی از نویسندگان…
سلسله یادداشت ۶ قسمتی “شریعتی و نقد فرهنگ و تمدن غرب”که پنجمین بخش آن را در ادامه می خوانیم بخشی از فعالیت های پژوهشی صورت گرفته توسط یکی از نویسندگان لارستانی است که به روایتی متفاوت از فعالیت های مرحوم دکتر علی شریعتی در سالهای دور و نزدیک می پردازد. خواندن این سطور خالی از لطف نخواهد بود. بخش آخر ان شاء الله طی روزهای آتی منتشر خواهد شد.
شریعتی به برخی دانشمندان غربی و فرانسوی علاقه بسیاری نشان می دهد. او از علاقه بسیار خود به لویی ماسینیون، اسلام شناس فرانسوی و اینکه او در ساختمان فکری وی دست داشته، سخن می گوید. او می گوید از سال ۱۹۶۰ تا ۶۲ با وی همکاری داشته و شیفته زیبایی های روحی و فکری او بوده است. (باقرزاده ۱۳۸۴، ص۱۰۴و۱۰۵) او از پروفسور برک، شوارتز، لوفور، کوکتو، سارتر، فرانتس فانون و غیره که به او درس ها آموختند نیز سخن می گوید. (باقرزاده ۱۳۸۴، ص ۱۱۲) اما هیچیک از این ها باعث نشده روح آزاداندیشی و تقلیدگریزی او تضعیف گردد لذا می بینیم که از انتقاد به مکاتبی که این دانشمندان بدان تعلق دارند خودداری نمی کند. بطور مثال به اگزیستانسیالیسم که مکتب سارتر است؛ انتقاد می کند. در اینجا به گوشه ای از انتقادات شریعتی به مکاتب غربی مطرح در زمان خودش اشاره می کنیم.
اگزیستانسیالیسم
شریعتی اگزیستانسیالیسم را شورشی علیه سرمایه داری، مارکسیسم و مذهب می داند که هریک با تفسیر خاص خود انسان را به اسارت می برند. اگزیستانسیالیسم آمد تا انسان را به خدایی تبدیل کند که هویتش را تنها خودش می سازد و نه هیچ عامل بیرونی دیگر مانند جامعه و حتی خدا اما کار انسان در این مکتب بجای آزادی به پوچ گرایی ختم می شود.
او ثنویت خلقت طبیعت و خلقت انسان در اگزیستانسیالیسم را در اندیشه های دینی مانند ثنویت تاریخی زرتشت و ثنویت انسانی اسلام، ریشه دار می داند اما آن را بخاطر وفاداری به ماتریالیسم مورد انتقاد قرار می دهد؛ به نظر او برخی باورها در اگزیستانسیالیسم از قبیل مسوولیت مطلق انسان در قبال سرنوشت و تکیه تام بر عمل انسانی، نهایتا سر از متافیزیک در می آورد که با ماتریالیسم سازگار نیست لذا این مکتب به لحاظ زیربنا و روبنا دچار تناقض است. شریعتی اگزیستانسیالیسم را بخاطر عدم توانایی در پاسخ به مبانی اخلاقیِ مسوولیت انسان، نیز ضعیف می شمرد. شریعتی می گوید چون ارزش ها در اگزیستانسیالیسم ساخته و پرداخته خود انسان است لذا هیچ ارزشی بالاتر از دیگری نیست؛ حرکت انسان نهایتا، فاقد هدف می شود و تمام جنب و جوش او بی هدف و پوچ می گردد. این پایان کار اگزیستانسیالیست هاست. (م آ۲۴، ص ۶۸تا۷۳)
سوسیالیسم
شریعتی ابتدا به مقبولیت سوسیالیسم در نزد خود اشاره می کند و می گوید: از این جهت که در سوسیالیسم، انسان، ایمان و ارزش های اخلاقی رو بنا نیست و ساخته و پرداخته اقتصاد نیست آن را قبول داریم اما بلافاصله تسری مادی گرایی سرمایه داری به آن را مورد نقد قرار می دهد؛ «اگر سوسیالیسم، در جامعه طبقه ای که می سازد، سد طبقاتی سرمایه داری را می شکند تا لجن زار زندگی و اخلاق بورژوازی به روی پرولتاریا و به سوی روستاها نیز بگشاید و به جای یک طبقه بورژوا یک جامعه آمبورژوازه بسازد باید با همین نظام طبقاتی ساخت.» (م آ ۱۰، ص ۱۰۴) شریعتی در حالی این سخن را می گوید که به شدت با نظام طبقاتی مخالف است. نقد دیگر شریعتی به سوسیالیست ها این است که کشف علوم و رشد فلسفه را محصول تحولات زیربنای اقتصادی و اجتماعی نمی دانند بلکه آنرا به گریز از مذهب و رشد مادیگری که روبناست نسبت می دهند. (م آ ۲۳، ص ۳۴) از نظر او این قضاوت غیر اصولی، نشان دهنده روح مذهب ستیز سوسیالیست هاست.
سرمایه داری و لیبرالیسم
شریعتی سرمایه داری مسلح به علم و تکنولوژی را جادوگر جدیدی می داند که اسارت دوباره انسان در لای چرخ های بی رحم ماشینیسم را به ارمغان آورده و از انسان، حیوان اقتصادی می سازد که تنها باید بچرخد و بی بندوباری اسارت باری را تحمل کند. (م آ۲۴، ص۶۱) شریعتی می گوید مبارزات زیادی صورت گرفت تا انسان غربی برای رهایی از خفقان کلیسا به علم و آزادی و لیبرالیسم برسد اما سرمایه داری نیز کلیسا، خشن و فریبکار بود و با دموکراسی، خداوندان زر و زور را بر مردم حاکم ساخت. (م آ۲۴، ص۱۱۷)
او معتقد بود که در نظام های لیبرالیستی مردم با دموکراسی به حق خود نمی رسند بلکه این اصحاب قدرت و ثروت اند که با تبلیغات و پروپاگاندا از رای مردم سوء استفاده می کنند. (جعفری ۱۳۸۱، ص۱۷۸) ازغدی معتقد است شریعتی بر این باور بود که پروژه نفی ایدئولوژی ها، یک پروژه جهانی بوده که سرمایه داری ترتیب داده است. این حرکت جهانی با هدف یکسان سازی فرهنگ ها و اندیشه ها در راستای منافع سرمایه داری طبقه ثروتمند بوده است؛ «شریعتی وجدان بیداری بود که از توطئه سرمایه داری با شعار علم و آزادی علیه ایدئولوژی و مسوولیت با خبر بود و با آن به مبارزه پرداخت.» (میزبان ۱۳۸۰، ص۱۳۱و۱۳۳)شریعتی می گوید کاپیتالیسم یک مکتب ایدئولوژیک و سیستماتیک نیست؛ بلکه قبل از هر چیز یک نظام اقتصادی اجتماعی است که بطور غیرمستقیم با دین به مقابله برمی خیزد. (م آ۲۴، ص ۷۸) او می گوید کاپیتالیسم با دست پروردگان خود یعنی متفکران وابسته و بنام علم؛ با دین مبارزه می کند.
مارکسیسم
یکی دیگر از مکاتب غربی که بسیار مورد انتقاد شریعتی قرار گرفته مارکسیسم است. شاید دلیل این انتقادات آن است که از نظر شریعتی تنها رقیب جامع اسلام، مارکسیسم می باشد لذا سعی داشته به تضعیف هرچه بیشتر مبانی و افکار مارکسیسم بپردازد. ما برای برطرف شدن شائبه الگو برداری شریعتی از مارکسیسم که برخی افراد مطرح کرده اند؛ خلاصه ای از نقدهای او را اینجا ذکر می کنیم.[۱]
شریعتی در نفی مارکسیسم که ابزار و نظام تولید را زیربنا قرار می دهد می گوید: «اگر تفاوت زیربنا به تفاوت روبنا و ایدئولوژی می انجامد پس چرا از زیربنای واحد ابزار تولید در تمدن غرب این همه ایدئولوژی متفاوت برآمده است؟» (م آ۲۴، ص ۷۶) او مارکسیسم را بخاطر طرح اندیشه مادی که به پوچ گرایی منجر می شود؛ متهم می سازد. (م آ۲۴، ص ۸۴) او مهمترین اشکال مارکسیسم را تضاد میان هدف و راه حل ها می داند. (م آ۲۴، ص ۱۰۴) از نظر او نمی توان با مادی گرایی به ارزش های انسانی رسید. از نظر شریعتی مارکسیست ها نمی توانند ارزش ها را اثبات کنند چون ارزش ها درون ذاتی اند نه محصول جامعه دائما متغیر. (م آ۲۴، ص ۵۰) او مارکس را در باور به ارزش ها فریبکار می داند؛ چون «همه ارزش هایی را که او در جایگاه اجتماعی به انسان اهدا می کند به دست دیالکتیک ماتریالیستی از او پس می گیرد. تفسیر نهایی او یک تفسیر مادی از انسان است و انسان مادی فاقد ارزش هاست.» او می گوید؛ ارزش گرایی مارکسیسم صرفا ابزاری و برای رسیدن به قدرت و پیروزی حزبی است. (م آ۲۴، ص ۵۲)
کارل مارکس
شریعتی مارکسیسم را بخاطر ساختن یک شی مادی سازمان یافته از انسان، متهم می سازد. او مارکسیسم را بخاطر اسیر کردن دوباره انسان به ماشینیسم رد می کند. او معتقد است در تجربه عملی مارکسیسم شاهد ایجاد یک طبقه سلطه جوی توسعه طلب هستیم در حالیکه مارکسیسم آرمان شهر جامعه بی طبقه را نوید می داد. شریعتی، حکومت کمونیستی شوروی را که تجربه مارکسیست است؛ تجربه ای تلخ می داند که به بت جدیدی بدل شده است. (م آ۲۴، ص۶۱تا۶۷) او کمونیسم را همان حکومت خفقان آور کلیسا می داند که فقط خدا ندارد. (م آ۲۴، ص ۱۱۷) او نظام کمونیستی را در سوق دادن انسان به زندگی مادی لذت پرستانه مانند سرمایه داری متهم می داند. او، شی اجتماعی شدن انسان در نظام کمونیستی را با از خودبیگانگی سیاسی و فکری مورد ادعای مارکس در نظام بورژوازی یکسان می شمرد. (م آ۲۴، ص۵۶و۵۷)
شریعتی دیدگاه مارکس نسبت به دین را نیز شدید مورد انتقاد قرار می دهد. او مارکس را بخاطر مبنا قرار دادن رابطه خصمانه انسان و خدایان در اساطیر یونان و تعمیم آن به همه ادیان تخطئه می کند و قائل است در ادیان شرقی خدا و انسان دشمن یکدیگر نیستند بلکه دوست دار و همراه یکدیگرند. دیگر اینکه مارکس، بینش عامیانه مذهبی یعنی ربط خدا به امور نامعقول را به دین نسبت می دهد و این یک تهمت بی جاست.(م آ۲۴، ص ۸۰ و ۸۱) او اطلاعات مذهبی مارکس را ناچیز دانسته و می گوید: «به نظر می رسد اطلاعات مارکس از مذهب به همانچه پدر یهودی نژاد پروتستان شده خویش فراگرفته منحصر بوده است.» (م آ۲۴، ص ۸۶) به نظر او مارکس آسان ترین راه را برای پیکار با مذهب می جوید هرچند این آسان طلبی لحن سخن او را از یک فیلسوف عالم به یک خطیب تبلیغاتی یا سیاستمدار مغلطه کار تبدیل نماید. وی جمله معروف مارکس که انسان سازنده مذهب است و نه مذهب سازنده انسان، تکرار ناشیانه جمله فویر باخ می داند که انسان را سازنده خدا می داند. او سخنان مارکس علیه دین را دارای ارزش فلسفی مستقل از فویر باخ نمی داند و فقط ارزش ادبی برای آن قائل است. شریعتی مفهوم خودبیگانگی انسان در دین که شعار مارکسیست هاست؛ محصول اندیشه فویر باخ می داند. (م آ۲۴، ص۷۹تا۸۶)
شریعتی اختلاف مارکسیسم و مذهب را در اختلاف فلسفی بنیان ماتریالیسم دیالکتیک و باور به خدا نمی داند بلکه اختلاف اساسی آن دو را در نگاه به انسان می داند. شریعتی می گوید چون مارکسیسم در ماتریالیسم دیالکتیک متعصب است و هرچیزی غیر آن را باطل می داند پس بصورت سیتماتیک بدنبال محو دین است. (م آ۲۴، ص۷۸و۹۰) از آنجا که شریعتی دو مکتب اسلام و مارکسیسم را جامع و فراگیر و در تقابل با هم می داند بخشی از مطالب خود را به مقایسه این دو با هم اختصاص داده است.
شریعتی اساسا سیستم های فکری، چه دینی و چه غیر دینی را در آرمان و ارزش های انسانی مانند آزادی از جبر و زور، تکامل، عدالت، حق، خودآگاهی و امثال آن مشابه اما در تفسیر آرمان ها و طریق رسیدن به آنها متفاوت می داند. او قائل است مکتب های فکری متناقض هم ممکن است عناصر مشابهی داشته باشند اما این به معنای مشابهت آنها در ایدئولوژی نیست بلکه مشابهت در آرمان است. وی مشابهت ایدئولوژی اسلام و مارکسیسم را صرفا در شمول و جامعیت آن دو می داند. شریعتی قائل است پیروان مکاتب دیگر که فراگیر و جامع نیستند؛ می توانند در عین باور به مکتب خود، به سایر مکاتب هم معتقد باشند اما در اسلام و مارکسیسم چنین نیست چون این دو همه ابعاد را بیان کرده اند. (م آ۲۴، ص۹۱تا۹۳) شریعتی دو مکتب اسلام و مارکسیسم را بواسطه اینکه تمام ابعادشان بر مبانی اصولی خودشان بنا شده تجزیه ناپذیر می داند. (م آ۲۴، ص ۱۲۳) او نزدیک شدن به روح فلسفه مارکسیستی را برابر با دوری از روح فلسفه اسلامی می شمارد. (م آ۲۴، ص ۱۰۲) شریعتی می گوید جهان بینی مارکسیسم بر ماتریالیسم و جهان بینی اسلام بر ایمان به غیب، استوار است. اسلام، انسان را بر اساس توحید تفسیر می کند و بدان معنی می دهد و مارکسیسم بر اساس تولید. انسان بواسطه مقام خلافت، خدای طبیعت و جانشین خدا است و این با تصور “فلاکت دینی” مارکس فاصله بسیار دارد. (م آ۲۴، ص۹۴تا۹۷) شریعتی مارکسیسم را بخاطر متغیر انگاری مطلق ماده که توجیه گر تحول آن است بی بهره از عنصر ثابت قابل تکیه می شمارد در حالیکه در ادیان مانند اسلام، برای انسان هم جسم مادی متغیر است هم روح و فطرت ثابت لذا دیالکتیک دینی و اسلامی و همچنین اومانیسم دینی می تواند دارای اصول و ارزش های مطلق مانند عدالت، شرافت و غیره باشد اما در مارکسیسم نه. (م آ۲۴، ص ۱۱۴)
شریعتی رد معاد در مارکسیسم را غیر علمی می شمارد؛ «برای هرکسی که دین را از روی متون اصلی دین آموخته و در عمل رهبران آگاه آن می شناسد دنیای دیگر جز تداوم منطقی و علمی کاملا عقلی – نه محیر العقول- از جریان زندگی انسان در این دنیا نیست. بهشت و دوزخ درجات عالی و یا دانی در زندگی دیگر عکس العمل خدمت یا خیانت هر انسان مسوول در برابر جامعه و نتیجه غائی زندگی مادی است.»[۲] سپس می گوید : «نبودن چنین عکس العملی یعنی نبودن دنیای دیگر، غیر عقلایی و محیرالعقول و خلاف علمی بودن کار جهان است که مارکسیسم بدان باور دارد.» (م آ۲۴، ص۸۴)
[۱] . شریعتی نه تنها در مقام نظر بلکه در مقام عمل هم مارکسیسم را رد کرده است. او در خاطراتش می نویسد در سال های حبس در زندان ساواک، ساواک سعی داشته او را مارکسیست قلمداد کند؛ خود وی می گوید: «ساواک با فرستادن رضا براهنی و احسان نراقی (مارکسیست ها) به سلولم تلاش می کرد تا مرا به مصاحبه ی تلویزیونی بکشاند. از من می خواستند تا در تلویزیون حتی بدون حمایت از رژیم درس مارکسیسم بدهم.» (باقرزاده ۱۳۸۴، ص ۴۱۴)
[۲] . این بیان شریعتی در بحث معاد نافی ادعای برخی منتقدین است که می گویند او به معاد و آخرت باور نداشته و آن را این جهانی می داند.
نویسنده :حامد توانا