ببا پير كُه مسجده؟اين بازي ويژه كودكان تازه به راه افتاده تا كودكان سه ساله است.به صورت فردي انجام ميشود.وسيله بازي:يك عصا يا چوبي كه بشود به عنوان عصا از آن استفاده كرد نياز است و كودك خود به تقليد از پدربزرگش يا پيرمردان عصا به دستي كه در طول…
بازي گَوْ(۱) تَتُم(۲)اين بازي نيز همچون بازيهاي قبلي نياز به وسايل خاصي ندارد و فقط بازيگردان ميبايست از نظر سنّي خيلي بزرگتر از كودك باشد مثل: پدر، مادر، عمه، خاله، دايي، مادربزرگ و يا خواهر و برادر بزرگتر از كودك.بازي مخصوص كودكان يك ساله تا سه ساله و بسيار سرگرم…
(بازي قلم قلم باز بود)تعداد كودكان: يك الي چند نفروسايل بازي: هيچ وسيلهاي مورد نياز نيستروش بازي:اگر خواستيد يك كودك را بازي دهيد سعي كنيد كه خودتان به عنوان همبازي در كنار او بنشينيد.بعد هر دو نفرتان يا هر چند نفري كه در بازي شركت داريد، پاهايتان را دراز كنيد…
صداي گرم و آشناي اونو ازميون اون همه سر و صداهاي جور واجوري كه از توي كوچه شنيده ميشد ميتونستي به راحتي تشخيص بدي كه با صداي چرخهاي كاري دستياش كه به زحمت با خودش به جلو حمل ميكرد همراه بود و بعد از هر چند قدمي كه ميرفت ميايستاد…
بيبي ميگه اين لالايي گرچه لالايي اصيل لاري نيست اما گويي از زمانهاي بسيار دور بر اثر همنشيني لاريها با افراد مهاجر كه براي تجارت به اين شهر مياومدن، وارد فرهنگ ما شده و با لالاييهاي كودكانه مادران لاري، مخلوط شده كه با سوز خاصي خوانده ميشد.پدر سوخته زنِ باباتولَك(۱)…
بيبي ميگه هر وقت جارچي توي كوچه و محله رد ميشه و مدام يه چيزهايي رو جار ميزنه من هم به ياد جارچيهاي اون زمانهاي نه چندان دور ميافتم كه جارچي ها با اون صداي گرم و آشناشون چندتا كوچه پس كوچههاي شهرقديم رو ميگشتن، دوري مي زدن و دوباره…
آخَتِم وَ دَسِّ راساُرُسِّم وَ دِل نِشاطخونَمو اَدَسّ اللهستونُش، قُلهوالله، مُهر پنج بسماللهپَهلو نيارِم اَزمينشُكر رَبالعالمينبيقَضا و بيبَلابه حق شاه كربلاآخَتِم وَ دَسّ راسوارُسِم وَ دل نشاطكه همين مطالب را با كمي تغييرات به همراه مطلب ديگري كه در زير ميخوانيد، انسيه الهياري دانش آموز كلاس سوم دبيرستان پيام زينب…
رحمت الهي يعني باران زمستاني با دعاي مردم و لطف خداوند به بندگان چشمانتظار و حيوانات، گياهان و مخلوقاتش بالاخره باريدن گرفت و زمين تشنه رو سيراب و مردم بخصوص كشاورزان رو خوشحال كرد. بيبي گفت شب جمعه گذشته كه داشتم ميرفتم فاتحه (كوريچون) «اُمدي بيغ، شُواَ وامُشت»(ديدم رودخانه، لايروبي…
وقتي بيبي گوشت نذري رو گذاشت توي بشقاب و داد به دست مجيد نوة شش سالهاش كه ببره خونه همسايه، مجيد با بيحوصلگي و بيحالي گفت كه نميتونه بره. بيبي اصرار داشت كه اين گوشت نذري هرچه زودتر به خونه همسايهها برده بشه تا بتونن با اون غذايي براي بچهها…
بيبي مدتها بود كه به دليل ناتواني و پادرد شديدي كه داشت كمتر از خونه بيرون مي رفت و به همين دليل اكثر اقوام و آشناها و همسايهها، خودشون براي ديدن بيبي مياومدن و براي همين بود كه خونه بيبي هيچ وقت خلوت نميشد و هميشه پررفت و آمد و…