پاییز سال ۱۳۸۳ یا۱۳۸۴بود از شیراز آمده بودم لار ، صبح به قصدزیارت آغا (حضرت آیةالله آیة اللهی) از منزل بیرون آمدم وقتی به منزل آغا رسیدم درب اتاقی که…
پاییز سال ۱۳۸۳ یا۱۳۸۴بود از شیراز آمده بودم لار ، صبح به قصدزیارت آغا (حضرت آیةالله آیة اللهی) از منزل بیرون آمدم وقتی به منزل آغا رسیدم درب اتاقی که معمولا حضرت آغا می نشست و مردم خدمت ایشان می رسیدند روی هم افتاده بود. از مش رجب سؤال حضرت آغا را کردم: گفت در کتابخانه تشریف دارن ، صبر کن به ایشون اطلاع بدم ، رفت وبرگشت و گفت: حضرت آغا فرمودند: وارد کتابخانه شوید، خدمت ایشون رسیدم تنها بودند و سلام و دستبوسی واحوال پرسی و… بعداز چند دقیقه پرسیدم : حضرت آغا ، شعر :
” همه هست آرزویم که ببینم از تویی
چه زیان ترا که من هم برسم به آرزویی
……
……
الی آخر از کیست؟
فرمود : این شعراز فصیح الزمان رضوانی شیرازی ست. عرض کردم حضرت آغا من فکر می کردم این شعر از لسان الغیب حضرت حافظ (ره ) است ولی هرچه دیوان حافظ را زیرورو کردم آن را نیافتم.
فرمودند: خیر ، این شعر از فصیح الزمان رضوانی شیرازی است و بعد ادامه فرمودند: ایشون معمّم بودند و من زمانی که طلبه بودم ومدرسه خان شیرازمی رفتم در سن بیست سالگی ، ایشون (منظور شاعر) مسجد امام خمینی (سپهسالارقبلی واقع در میدان شهرداری شیراز، یا باصطلاح پشت ارگ کریمخانی) منبر می رفتند و جلسات ایشون جوان پسند بود و مملوّ از جمعیت . و…..” و بعد به تفصیل درمورد تک تک ابیات ومصرع های شعر توضیح دادند.
در ادامه فرمودند: من شعری برهمین سیاق سروده ام و یک کپی از اون شعر را که با دست خط مبارکشان نوشته بودند را بمن هدیه فرمودند که شعری بسیارعمیق و عرفانیست و بحمدالله این شعر درمجموعه شعر ” جذبه موسوی ” از اشعارحضرت آغا با عنوان ” نوای تسبیح” درج گردیده است. و آن شعر :
اگرم به چنگ آید زنگار تار موئی
فکنم زدست چنگ وبکشم بسرسبوئی
می ناب رابنوشم زسبوی وصل دلبر
بگذارد اَر زمانه برسم به آرزوئی
چکنم که عمربگذشت ومرا نگشت حاصل
که فداکنم سروجان بهوای مشک بوئی
بگذار روزگارا که پس از گذشت عمری
دو سه بوسه ای ستانم زلبش کنار جوئی
من سالخورده مستم که بهیچ دل نبستم
چکنم اگرنبوسم لب لعل ماه روئی
نه من وتوئیم تنها که زنیم دم زعشقش
همه جاست سازوسوزی وزعشق گفتگوئی
همه در نوای تسبیح و زبان بحمدگویا
همه درخروش توحید وزنند های وهوئی
توئی ای نگارهستی همه عشق وخودپرستی
که زند زبندگی دم که زعشق گومگوئی
تو بحسن یکه تازی بکمال سرفرازی
همه ناز وبی نیازی همه لطف ونیکخوئی
به جمال هر جمیلی دل ودیده روبرو شد
به رُخت قسم ندیدم بجز از تو روبروئی
ز نوای نای عشقت برسد به عاشقانت
نفسی حیات بخشی که برآید از گلوئی
بسراغ می فروشی که زند شراره بردل
ره رهروان بپوئیم وکنیم جستجوئی
چه خوش آنکه از سعادت برسم به مغ سرائی
زمغان و مغ پرستان بکف آرم آبروئی
مگر از ره عنایت نظر افکنند برمن
شرری زنند برجان وکنند رفت وروئی
زشراب ناب وحدت که رهاندم زکثرت
دل تیره رنگ مارا بدهند شست وشوئی
غزلیست نغز وآشفته چوزلف باده نوشان
که نسیم عشق هردم ببرد مرا بسوئی
به رهت فتاده ام من چه شودکه موسوی را
قدمی نهی بچشمش زکرم چوخاک کوئی
خداوند اورا با اجداد طاهرینش محشور گردانیده وحقش را بر ما حلال نماید.
به بهانه ۱۹ خردادماه یادآور خاطره تلخ رحلت حضرت آقا و به یاد آن بزرگ مرد تاریخ لارستان
یادداشت: غلامرضا طاهری فرد- فرماندار اسبق لارستان