در شهر بستک به دنیا آمد و تحصیلات ابتدایی را در دبستان مصطفویه همان شهر به پایان رساند. بعد از آن همراه با خانواده به لار آمدند.
در شهر بستک به دنیا آمد و تحصیلات ابتدایی را در دبستان مصطفویه همان شهر به پایان رساند. بعد از آن همراه با خانواده به لار آمدند.
شهید محمّد آرمون
نام: محمّد
نام خانوادگی: آرمون
نام پدر: اسلام
تاریخ تولد: ۱۳۴۲
میزان تحصیلات: دوم راهنمائی
تاریخ شهادت: ۲۲/۱۰/۱۳۶۵
محل شهادت: شلمچه
نام عملیات: کربلای۵
در شهر بستک به دنیا آمد و تحصیلات ابتدایی را در دبستان مصطفویه همان شهر به پایان رساند. بعد از آن همراه با خانواده به لار آمدند. سال اول و دوم راهنمایی را در مدرسه فارابی لار گذراند و در همین سالها به علّت ناتوانی پدرش که کارگر ساده ای بیش نبود ترک تحصیل کرد و از آن پس به حِرفه برق کشی، لوله کشی و بنّایی پرداخت و چون از نظر بینایی مشکل داشت از انجام خدمت سربازی معاف شد.
« فردی با ایمان و متدین بود و همیشه در امور نیک و صفات پسندیده حتی سلام کردن به کوچکتر از خود، پیشی می گرفت و هیچ نشانی از غرور و تکبر در وجودش نبود. دیگران را به امر به معروف و نهی از منکر تشویق می کرد.» (خاطرات خانواده)
سال ۱۳۶۰ به عضویت بسیج در آمد و یکی از اعضاء فعال این نهاد بود. « در پایگاه شهید رزبان فردی پرکار بود و خوشروئی و برخورد نیکش زبانزد دیگر اعضاء پایگاه و بسیج بود. در جمع آوری کمکهای مردمی جهت جبهه های نبرد تلاش چشمگیری داشت. با هم به روستاهای منطقه لارستان می رفتیم و از طریق بلندگو و به کمک ائمّه جمعه و جماعات کمکهای نقدی و غیر نقدی را جمع آوری می نمودیم و به اتفاق هم به اهواز می بردیم. همّ و غم ایشان کمک رسانی به پیشرفت پایگاه و جبهه بود ولی باز هم ایشان را راضی نمی کرد و می گفت: دلم هوای حضور در جبهه در کنار رزمندگان کرده است. » (همرزم شهید،عبدالکریم ناطقی)
« روز عزیمت نَزدَم آمد و گفت: حالا که اجازه داده ای که به جبهه بروم دوست دارم خودتان لوازم سفر مرا مهیّا و لباسهایم را درون ساک مرتب کنید و من هم انجام دادم. سپس دستش را بر روی دوشم گذاشت و گفت: آفرین بر مادری که با دستان خود فرزندش را به میدان جنگ می فرستد تا در راه خدا مبارزه کند. بعد پیشانی من و پدرش را بوسیده و با روئی گشاده و خندان ما را ترک کرد. » (خاطرات خانواده)
« به اتفاق رزمندگان به مرزشلمچه اعزام شدیم و قبل از عزیمت در مقرّ گردان الفتح اهواز بودیم ایشان شور و شوق عجیبی داشت. محمّد که آماده می شد چند بارگفتم چشمانت نشان می دهد که شهید می شوی ایشان لبخند زد و بعد آماده حرکت شدیم» (همرزم شهید،عبدالکریم ناطقی)
و پس از ۴۵ روز حضور در جبهه شامگاه بیست و دوم دی ماه سال ۶۵ طی عملیات کربلای ۵ به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
« السلام علیک یا اباعبدلله، که بوی تربت کربلایت یک عطر عجیبی است که به مشام انسان می رسد. هیچ عطری به اندازه او معطر نیست. این قدر این خاک عزیز و محترم است که حدّی ندارد. انسان باید در برابرخدا خاضع و خاشع باشد. وقتی انسان در مقابل خداوند صورتش را به خاک می مالد چیزی عزیزتر و معتبرتر از آ ن نیست مخصوصاً خاک جائی که نزدیک به کربلاست، خاکی که متصل به کربلاست. چون خداوند هنگامی که حضرت موسی(علیه السلام) مناجات می نمود و صورتش را به خاک می مالید و مرتب تضرّع می کرد و خوشش می آمد. »