كَلنظر از دوستان قديمي بباجيه. بباجي ميگه هم خدمتياش بوده. يعني اون زمان (زمان مرحوم مصدق) با هم توي يك قشون بودند. اون هم توي هنگ ژاندارمري لار. تعريف ميكنه كه با چه مشقتي اسلحه و مهمات رو سوار قاطر ميكردند و از كوهها و درهها، بالا و پايين ميرفتند…
این بار نوبت ميرسد به بباجی موفقی که همه کسانی که عمری در لار و حومه نزدیک زندگی کرده اند حداقل چندین بار با او مواجه شده اند . شاید از او خرید هم کرده باشند. فرد زحمت کشی بود . از کلّه صبح تا دم غروب با به دوش…
از شيطوني پسرم اميرحسين هرچه بگم كمه. كافيه بعضي وقتها گير بده به بعضي چيزها . اين اواخر گير داده بود به اينكه «يعني چه» يعني چه؟! حالا بيا و درستش كن اگر درست و حسابي هم حاليش نميكردي دست بردار نبود. تا نميفهميد ول كن قضيه نبود. بهش گفتم:…
يعقوب تصميم خودش را گرفته بود. ميخواست كنكور بدهد تا در رشتهي مورد علاقهاش قبول شود و به خلقالله خدمت نمايد. روز و شب درس ميخواند و مرتب تست ميزد. ببهيعقوب هم كه اين همه علاقه يعقوب را ميديد با تمام وجود به او كمك ميكرد چه از نظر مالي…
پول را بايد شمرد حتي اگه اونو پيدا كرده باشي بباجي تجربه خوبي از پيدا كردن چيزهاي مختلف داره به خصوص پول. خودش تعريف ميكنه: نزديك ظهر بود هنوز اذان نگفته بودند. تشنهام بود اتفاقاً از كنار دهنشير رد ميشدم. گفتم از اين بهتر نميشه. از پلههاش رفتم پايين و…
احساس گرمي دستان پينه بستهاش بر گونههايمان و شور و شعف ديدار او كه هيچوقت از يادمان نميرود. او ميگفت: شماها ميوه و ثمره ماييد و اين از لطف خداست اول و آخر هر چيزي خداست هر اتفاقي چه خوش چه ناخوش همه از حكمت اوست. خدا هيچوقت بدي بندگانش…
گاهی شده به این فکر کنید که بهترین روزیا شبی که تا حالا گذرونديد کی بوده ؟ اصلا” برای چی براتون به یاد موندنی شده ؟ این موضوع برای هرکسی اتفاق می افته ، چه خاطره خوش چه خاطره ناخوش ، توی ذهن آدمها باقی میمونه و البته خدا کنه…
بباجی از بهار وطبیعت و سر سبزی لارستان از شعر معروف سید مصطفی کشفی شروع می کند . هرکجا برکه ای نشسته به خاک گویی آنجاست مرز لارستانگر بهارش بگسترد دامن می شود قالی بهارستانمردمانش نجیب و زحمتکش با صبوری به سر برند ایامپیش چشمان قانع زن و مرد هودج صبر می رود…
بباجی به فیلم مختار علاقه عجیبی پیدا کرده است . می گوید زمان ما فیلم نبود ولی بعد از ماه های محرم وصفر در بعضی از حسینیه ها روضه مختار می خواندند وما زیر منبر می نشستیم وگوش به روضه می دادیم و از شجاعت مختار و نحوه خونخواهی پسر…
وقتي كه در قديم گندم يا جو ميكاشتيم منتظر رحمت الهي بوديم و اهالي جمع ميشديم و به كوه قدمگاه علي ميرفتيم و پسر مشتي صفر علي بابا اين شعر را ميخواند و مردم جواب ميدادند:گو۱ سيه پس چاهافتاده در كف راهبراي وقّة۲ كاه۳ يارب بده تو بارون۴ آنقدر نيتها…