چهارشنبه ۱۴ شهریور ۱۴۰۳ ساعت ۱۱:۵۶ق.ظ
::آخرین مطلب 2 ساعت پیش | افراد آنلاین: 2

اختصاصی/چندعکس و خاطره از رزمندگان لارستانی در جنگ 8 ساله

میلاد لارستان: بمناسبت هفته دفاع مقدس، با مراجعه به یکی از رزمندگان لارستانی که سابقه درخشان و زیادی از حضور در نبرد حق علیه باطل دارد، از وی تقاضا کردیم…

میلاد لارستان: بمناسبت هفته دفاع مقدس، با مراجعه به یکی از رزمندگان لارستانی که سابقه درخشان و زیادی از حضور در نبرد حق علیه باطل دارد، از وی تقاضا کردیم تا یکی دو خاطره از رزمندگان این دیار سرافراز (لارستان) برای ما نقل کند. این رزمنده عزیز که اصلاً راضی به بیان اسم خود نیست، دو خاطره و چند عکس را در اختیار ما گذاشت.

مقدمه:

ملت ایران هیچگاه جنگ طلب نبوده و نیست. اما در برابر تجاوزگری سرتسلیم فرود نخواهد آورد و دفاع را حق مشروع همیشگی خود می داند و در برابر هر دشمن کینه توز و آغازگر هر جنگی و همچنین وظیفه دارد تا ابد شهیدان به خون خفته دفاع مقدس ۸ ساله خود را از یاد نبرد.

در نوشته حاضر سعی شده گوشه ای از آن دلاورمردیهایی که مربوط به چند تن از شهیدان لارستان است به اختصار بیان شود.

خاطره اول:

عملیاتهای سرنوشت ساز آغاز شده بود. شهرهای آبادان و بستان طی عملیاتهای ثامن الائمه و طریق القدس از چنگ دشمن بعثی خارج گردیده بود. حال و هوای معنوی و نیز اتحاد و صمیمیت غیرقابل توصیفی در سراسر کشور موج می زد. فصل بهار بود و دلهای بهاری تر از آن، بچه های لار و لارستانی که به حدود ۷۰۰ نفر می رسیدند.

 

(بزرگترین اعزام دوران دفاع مقدس) در سراسر جبههای جنوب در تیپ و لشکرهای متفاوت سازماندهی شده بودند. تعدادی از آنها در پادگان مبارزان اهواز جزء تیپ المهدی(عج) بودند و تعدادی هم در شهر آبادان مستقر بودند. ما خود را به بچه های شهر لار در جبهه رساندیم. ابتدا به اهواز و سپس به دیدار بچه های لاری در شهر آبادان رفتیم.

یک گروهان از بچه های لاری در هتل بین المللی آبادان مستقر بودند. از آنجایی که بچه ها متوجه شده بودند قرار است عملیاتی انجام شود، مرتب از مسئولین می خواستند که آنها را جهت حضور در عملیات به جای دیگری انتقال دهند که مطمئن از حضور در عملیات باشند.

معنویتی عجیب در سراسر جبهه ها موج میزد. به هرجا که می رفتی جز دعا و نیایش رزمندگان، دعای توسل و کمیل، زیارت عاشورا، قرآن و اشکهای مخلصانه بچه های رزمنده هیچ چیز دیگر نمی دیدی و این قلب انسان را به پیروزی بزرگ پیش رو مطمئن می ساخت.

به هرصورتی که بود بچه ها موافقت مسئولین را برای انتقال جهت حضور در عملیات به دست آوردند  اما همچنان مسئولین درخواست داشتند لااقل عده ای برای امور جاری در همانجا بمانند.

 

این موضوع باعث شده بود که بدلیل کمبود نیرو به خواهش و التماس افتاده بودند، شاید آنها هم می خواستند در عملیات شرکت کنند. به نحوی که دل آدم بحالشان می سوخت. اما هرچه اصرار کردند فایده ای نداشت.

تنها نام و یادی که آنجا ماندنی شد، چهره ای معصوم و متبسم انسانی با وفا و بی مانند بود که قیافه نورانی و دلنشینش هیچگاه از خاطرمان نمی رود و آن کسی نبود جز رزمنده مخلص و خداجو، طالب شکفته.

ما بچه های لاری خوشبختانه یا متأسفانه از نظر روحی وابستگی عجیبی در غربت نسبت به هم داریم و کمتر افرادی از ما حاضر بودند بطور انفرادی در یگانهای رزم حضور داشته باشند. مگر نفرات بسیار محدودی که از تعداد انگشتان یکدست هم کمتر بودند. آنهم حداقل ۴ یا ۵ نفر و الا بطور فردی و تنهایی کم نظیر بودند.

این را می گویم که بدانید این تصمیم ساده ای نبود و طالب شکفته تنها فردی بود که حاضر به ماندن شد. به هر حال ما طالب را در همانجا جا گذاشتیم و با سلام و صلوات و شادی زائدالوصفی بسوی شهرک خلخال که در نزدیکی های شوش و دزفول بود حرکت کردیم.

چهره مظلومانه طالب که قرار بود بعنوان فرمانده گردان نیروهای فارس مستقر در آبادان باقی بماند، از دورن اتوبوس برای ما هم غم انگیز بود و هم امیدبخش. غم انگیز به خاطر مظلومیت او و امیدبخش بخاطر صلابت، استقامت و اخلاص او که بس دیدنی بود.

به هرحال ما رفتیم و در عملیات شرکت کردیم. عملیات بزرگ فتح المبین از محور میانی عملیات که جایی بود به نام تپه سبز “مُلحه”. چند تن از همراهان ما از جمله؛ محرم آشوغ، هاشم خداشناس، نصرالله سپندآسا، مسعود جاهدی به خیل شهدا پیوستند و تعدادی از جمله برادران؛ محسن احمدی، ناصر شهپر، محسن نویدی، مسعود فربودنیا، خلیل شرفی و احمد راستی مجروح شدند.

پس از حضور در مرحله آخر عملیات که از منطقه “بُرغازه” در اطراف شوش انجام شد، با آزادسازی سایت ۴ و ۵ با اتمام عملیات به لار برگشتیم. بعد از مدتها با شگفتی و ناباوری خبر شهادت طالب را آوردند.

 

اصلاً به ذهنمان نمیرسید که طالب هم جزء شهدا باشد. غافل از اینکه آنها که به کمال رسیده اند و لیاقت شهادت یافته اند تفاوتی ندارد که کجا باشند و به آنچه مزد جهاد است، خاهند رسید.

لازم است یادآور شوم که طالب، دوستی صمیمانه ای با شهید بهمن باقری داشت که اندکی قبل تر از او در عملیات طریق القدس (آزادسازی بُستان) به شهادت رسیده بود و او رسم وفاداری و دوستی را مثل بقیه رزمندگان آن دوران بجای آورد و خیلی زود خود را به این دوست شهیدش رساند.

طالب شکفته، پر زد و رفت. کسی چه می داند شاید ماندن او در آبادان همان امتحان سخت الهی بود که خیلی از شهدا در شام آخر باید به نوعی آنرا پشت سر می گذاشتند و امتحان شهید طالب شکفته نیز، شاید همان پایداری و استقامتش در قبول مأموریت به تنهایی بود که حقیقتاً خیلی از ماها در آن شرائط اصلاً برایمان قابل پذیرش نبود. تنها یک شیرمرد بود که از این امتحان سربلند بیرون آمد و به دیدار خدای بزرگ رسید. یاد شهید طالب شکفته و شهدای فتح المبین گرامی باد.

خاطره دوم:

به اتفاق گروهی از رزمندگان لاری به منظور حضور در عملیات فتح المبین در شهرکی به نام “خلخال” که مابین شوش و دزفول قرار داشت، مستقر بودیم. این شهرک شباهت زیادی به شهرجدید خودمان البته با وسعت خیلی کمتر، داشت. یعنی فاقد کوچه بن بست بود.

روزهای قبل از عملیات با آموزشهای سخت نظامی و شبها هم با مراسم های معنوی خاص آن دوران می گذشت. تپه ها و دشت های اطراف در آن سال (۶۰-۶۱) استثنائاً همانند قلب های پاک بچه ها بی نهایت سبز و خرم بود و این سرسبزی، سرخوشی عارفانه ای را نصیب رزمندگان ساخته بود.

نیروهای ما در تعدادی از این خانه هایی که همانطوریکه گفتم، شباهت زیادی با خانه های شهرجدید داشت، مستقر بودند. به هرحال هر جمعی که آشنایی قبلی با هم داشتند بصورت دسته یا گروهی در یکی از این اتاق ها به سر می بردند.

جمع های ۱۰ تا ۱۵ نفره و در هر جمعی که به صورت گروهی حضور داشتند، تقریباً همه همدیگر را می شناختند. سه نفر به نام های محرم آشوغ، هاشم خداشناس و نصرالله سپندآسا که خیلی داخل جمع نمی آمدند، محل خوا و استراحتشان هم جدا از دیگران بود، کمی خجالتی و کم حرف بودند. خلاصه زیاد با بچه ها نمی جوشیدند.

آنروزها رسم بود که بچه ها به شوخی و خیلی وقتها هم به جدی شهدا و جانبازان آینده نبرد را پیش بینی می کردند و خیلی وقتها هم درست از آب درمی آمد.

آخر در آن سالهای اولیه جنگ، بعضی از بچه ها آنقدر تابلو بودند که هر آدم بی بصیرتی هم می فهمید که شهید آینده اند. به هر حال بچ هها اسم خیلی ها بر سر زبانشان بود. اما هیچ کس حدس نمی زد که شهدای این عملیات این سه نفرند.

خدا بعضی از دوستان را ببخشد، از بس این بچه ها گوشه گیر بودند، مخصوصاً محرم و هاشم، کمی آدم به آنها مشکوک می شد، تا جایی که روز یکی از دوستان پرسید، آیا اینها نماز هم می خوانند یا در نماز جماعت شرکت می کنند با نه؟!

غافل از اینکه مخلص تر از اونها در جمع ما نبود.

رفتیم و در عملیات فتح المبین که با رمز مقدس “یا زهرا (س)” انجام شد، شرکت کردیم. البته بعد از ادغام یک گروهان از ارتش که جزء لشکر ۷۷ خراسان بود به منطقه ای اعزام شدیم بنام تپه سبز و مُلحه (مُلِحه) که یکی از محورهای هجومی عملیات فتح المبین بود و نیروهای لارستانی طی این عملیات که ۱۰ روز ادامه داشت در مرحله اول از همین ناحیه و در مرحله دوم عملیات از منطقه ای بنام تپه های “بُرغازه” که در غرب شوش قرار داشت، وارد عملیات شدند.

این سه نفر –محرم، هاشم، نصراله- در همان مرحله اول عملیات به صف شهدا پیوستند و همه را مبهوت اخلاص و بزرگواری خود ساختند.

یاد شهیدان گمنام و مخلص دیار ما که کمتر اسمشان ذکر می شود، شهیدان محرم آشوغ، هاشم خداشناس و نصراله سپندآسا گرامی باد.

امضاء محفوظ
یکی از رزمندگان لارستانی هشت سال دفاع مقدس

 

اخبار مرتبط:

گزارش تصویری از رژه ۳۱ شهریور(۳)

گزارش تصویری از رژه ۳۱ شهریور(۲)

گزارش تصویری از رژه ۳۱ شهریور(۱)

پیام نماینده مردم در هفته دفاع مقدس

پیام فرماندار ویژه در هفته دفاع مقدس

اقتدار نیروهای مسلح لارستان

رژه موتوری در اوز

 

نوشته شده در تاریخ:چهارشنبه ۰۲ مهر ۱۳۹۳ ساعت ۷:۴۱ب.ظ

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان پارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

نظر سنجی

به نظر شما آیا حضور مسئولین کشوری در منظقه می تواند در راستای توسعه مفید باشد؟

Loading ... Loading ...
آخرین اخبار پربازدیدترین